جدول جو
جدول جو

معنی خندان شدن - جستجوی لغت در جدول جو

خندان شدن
(بِ تَ)
خرم شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
تا زمین و آسمان خندان شود
عقل و روح و دیده صد چندان شود.
مولوی.
- خندان شدن شمشیر، کنایه از دندانه دار شدن شمشیر و مانند آن. (آنندراج) :
قیمت شمشیر کم گردد چو خندان میشود.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خنداندن
تصویر خنداندن
کسی را به خنده آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندان زدن
تصویر دندان زدن
دندان فرو بردن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنهان شدن
تصویر پنهان شدن
نهان گشتن، نهفته شدن، مخفی شدن، برای مثال مور و ماهی را بر خاک و به دریا در / نیست پنهان شدن از وی به شب تاری (ناصرخسرو - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندان شکن
تصویر دندان شکن
شکنندۀ دندان، آنچه دندان را بشکند، کنایه از پاسخ صریح و قاطع، جواب سفت و سخت
فرهنگ فارسی عمید
(بِ زَ دَ)
بخنده درآوردن. خنداندن. خندانیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، شکافته کردن. شکفته کردن:
گفت در گوش گل و خندانش کرد
گفت با لعل خوش و تابانش کرد.
مولوی.
نار خندان باغ را خندان کند
صبحت مردانت چون مردان کند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(زَ گِ رِ تَ)
به راه افتادن. جریان یافتن. رونق گرفتن: البتگین ترکی خردمند بود و ممیز او را عزیز کرد و دیوان رسالت بدو تفویض فرمود و کار او گردان شد. (چهارمقاله)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دی دَ / دِ)
شکننده دندان. که دندان را بشکند و خرد کند. (یادداشت مؤلف) :
وگر کم همه خرد کردی دهن
به سیصدمنی مشت دندان شکن.
اسدی.
، قاطع. بی تردید و تزلزل. بدون باری به هر جهت و لیت و لعل:
گر نگردد طعنۀ سنگین دلی دندان شکن
می توان خون خود از لبهای او آسان گرفت.
صائب (از آنندراج).
- جواب دندان شکن، مفحم. جوابی سخت تند و خشن و مخالفت آمیز. پاسخ مخالف مستدل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ شُ دَ)
با دندان گاز زدن چیزی را. به دندان گاز گرفتن. فروبردن دندان در چیزی. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از گزیدن. (آنندراج) :
گر تو ای شاه مرا در دهن شیر کنی
تا مرا گاه طپانچه زند و گه دندان.
فرخی (از آنندراج).
امتحان بیکارباشد آن دل چون سنگ را
بیضۀ فولاد مستغنی است از دندان زدن.
صائب (از آنندراج).
، آزار رساندن. گزند رساندن:
آتش ابراهیم را دندان نزد
چون گزیدۀ حق بود چونش گزد.
مولوی.
، ضربه زدن با دندان (در فیل) : فیل دندان بزد و او را به دو نیم کرد. (تاریخ بیهقی) ، مقابله و برابری کردن. کنایه از برابری کردن است. (برهان) (ناظم الاطباء) :
ای بسا خصم که با شیر همی زد دندان
خدمت او به ضرورت ز بن دندان کرد.
امیرمعزی (از آنندراج).
، خصومت ورزیدن و کینه خواستن. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (برهان). کنایه از جنگ کردن است، خوردن. (از آنندراج). با نوک دندان پاره ای از چیزی را کندن و خوردن. (یادداشت مؤلف) ، چسبیدن. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(خَ شِ کَ)
کنایه از زیبا و خوش خنده:
در حال خاقانی نگر بیمار آن خندان شکر
زآن چشم بیمار از نظر چشم مداوا داشته.
خاقانی.
، خوش لب. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ دِ)
خوشحال. شادان. (یادداشت بخط مؤلف) :
نگر تا نداری هراس از گزند
بزی شاد و خندان دل و ارجمند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
اختفاء. اکتتام. جبوء. جباء. اختباء. انّماس. (منتهی الارب). مخفی شدن. پوشیده شدن. استخفاء. اجتنان. تذعلب. اکتنان. ضب ء. ضبوء. (منتهی الارب) (صراح). استسرار. (زوزنی) (منتهی الارب). اذلیلاء. (منتهی الارب). تواری. (زوزنی). کمون. (دهار). اغتماد. ضمر. تأبق. روی درکشیدن. نرز. تزأزء. اندساس. (زوزنی). انکماء. (زوزنی). خفاء. خمر. مخامره. (تاج المصادر بیهقی). خنس. خنوس. (دهار). انتماس. اکتمان. ترج. طملسه. اضطباء. انقباع. استتار. عبط. اعتباط. اطلاع (از اضداد است). تعفق. طبر. ضؤب. عزوب. تکثم. طلوع (از اضداد است). غایب گشتن. تخدّر. اندفان. خجخجه. تدفّن. تدافن. (منتهی الارب) :
جعدی سیاه دارد کز گشنی
پنهان شود بدو در سر خاره.
رودکی.
بجائی که پنهان شود آفتاب
بدان جایگه ساخت آرام و خواب.
فردوسی.
همه خود مر او را بفرمان شدند
بدان از جهان پاک پنهان شدند.
فردوسی.
بدل گفت پنهان شود آفتاب
شب آید شود گاه آرام و خواب.
فردوسی.
پس تل درون، هر سه پنهان شدند
از اندیشۀ جان غریوان شدند.
فردوسی.
همان به که پنهان شوم زاژدها
کنم تاج و تخت کیانی رها.
فردوسی.
شب شودپنهان چو گردد نور خورشید آشکار.
معزی.
مور وماهی را بر خاک و بدریا در
نیست پنهان شدن از وی بشب تاری.
ناصرخسرو.
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است.
عطار.
مهر درخشنده چو پنهان شود
شب پره بازیگر میدان شود.
؟
لغت نامه دهخدا
(بِ شُ دَ)
بخنده درآوردن. بخنده واداشتن. خنداندن. اضحاک. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) :
نبینی آفتاب آسمان را
کز آن خندد که خنداند جهان را.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ تَ)
گندیده شدن. گندیدن. بدبو شدن. عفن ومتعفن شدن. انتان. اصنان. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
وقت خزان آمدن، زرد شدن رنگ برگها، پژمرده شدن، ریختن برگها
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهان شدن
تصویر نهان شدن
مخفی شدن پنهان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنداندن
تصویر خنداندن
بخنده در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندانیدن
تصویر خندانیدن
بخنده درآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندا شدن
تصویر گندا شدن
گندیدن بد بو شدن متعفن گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنهان شدن
تصویر پنهان شدن
مخفی شدن، اختفاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندان شکن
تصویر دندان شکن
آنچه که دندان را بشکند و خرد سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندان خند
تصویر خندان خند
بلند خنده کننده، در حال خنده
فرهنگ لغت هوشیار
گزیدن، گاز زدن، خصومت ورزیدن کینه خواستن، برابری کردن، چسبیدن، میل کردن طمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
متحرک شدن حرکت کردن براه افتادن جریان یافتن: الپتگین ترکی خردمند بود و ممیز او را (اسکافی را) عزیز کرد و دیوا رسالت بدو تفویض فرمود و کار او گردان شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندان زدن
تصویر دندان زدن
((~. زَ دَ))
گزیدن، گاز زدن، خصومت ورزیدن، کینه خواستن، برابری کردن، چسبیدن، میل کردن، طمع کردن
فرهنگ فارسی معین
عقیم شدن، بی اثر شدن، ناکارآ شدن
متضاد: کارآ شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پنهان شدن: تشویش، پنهان کردن چیزی: نیات بد - لوک اویتنهاو
اگر خواب ببینید که خود را پنهان میکنید، بیانگر آشفتگی روحی شما است. اگر دختری در خواب چیزی را پنهان کند، یعنی مورد اتهام دیگران قرار میگیرد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از خنداندن
تصویر خنداندن
Grinning
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خنداندن
تصویر خنداندن
ухмыляющийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خنداندن
تصویر خنداندن
grinsend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خنداندن
تصویر خنداندن
посміхаючись
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خنداندن
تصویر خنداندن
uśmiechnięty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خنداندن
تصویر خنداندن
咧嘴笑的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خنداندن
تصویر خنداندن
sorrindo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خنداندن
تصویر خنداندن
sorridente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی